پارسیان شعر



به نام یکی کننده ی عشاق

شاعری هنر نیست عشق است.پس باید عاشق بود تا شاعر شد.شعر کلام بی کلامان است.من از زمانی که به درد عشق گرفتار شدم شاعر شدم و گرنه من اصلا اهل شعر نبودم.تا به امروز هم هر چه سرودم برای یگانه معشوقم بوده که در عالم نظیر ندارد.افسوس اکنون او ز من دور است و من ز او دور وگرنه می گفتم هزار درد دل نهفته در سینه را.در پایان از حضرت حق می خواهم که تمام عالمبه درد دچار شوند!درد عشق!


غزل شماره 306
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول
رسد به دولت وصل تو کار من به اصول
قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا
فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول
چو بر در تو من بی‌نوای بی زر و زور
به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول
کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم
که گشته‌ام ز غم و جور روزگار ملول
من شکسته بدحال زندگی یابم
در آن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول
خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت
که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول
دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد
بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول
چه جرم کرده‌ام ای جان و دل به حضرت تو
که طاعت من بی‌دل نمی‌شود مقبول
به درد عشق بساز و خموش کن حافظ
رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول
 
 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

نیک تجارت هامین هور فروشگاه دانش فایل - عرضه مقالات و پایان نامه دانشجویی Largo Music gastar دانلود رایگان محصولات یونیتی Kristina عشیره بنوتمیم العیایشه ترکیه فاطمه حسن‌پوردَکان